کمسار در گذر زمان

توجه به محیط زیست و توسعه فرهنگی جامع و پایدار

کمسار در گذر زمان

توجه به محیط زیست و توسعه فرهنگی جامع و پایدار

کمسار در گذر زمان

حب الوطن من الایمان _پیامبر خاتم (ص)_
با سلام و احترام خدمت همه اهالی محترم و بزرگوار کمسار و محلات همجوار .ضمن عرض خوش آمدگویی به شما بزرگواران بابت بازدید از وبلاگ کمسار .به عرض می رساند این وبلاگ با همه نقضان و کم و کاستی هایش درصدد شناسایی و معرفی چهره واقعی کمسار و اهالی محترم آن و روستاهای همجوار تشکیل گردیده و برآنست که با همت همه دوستان و اهالی محترم آن (اعم از مهاجرین ،ساکنین ) گامی در جهت معرفی تاریخچه ،موقعیت جغرافیایی،اقلیمی و فرهنگ ناب مردم آن بر دارد بنابراین انتظار می رود با ارایه پیشنهادات و انتفادات مفید و سازنده ما را یاری نمایید . منتظر ارایه مطالب مفید تاریخی ،اجتماعی ،فرهنگی ،ورزشی ،و... شما بزرگواران هستیم . تا گامی در جهت توسعه فرهنگی این روستای تاریخی بر داشته باشیم . با سپاس فراوان حمید باقری

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عید نوروز» ثبت شده است

 روایت از آقای حاج  حسن خرّم دل


به بهانه عید نوروز یادی می کنیم از روزهای عید 50 سال قبل در کمسار بزرگ. افراد سالخورده کمسار نقل می کنند که قبل از فرا رسیدن عید مراسم متعددی مثل چهارشنبه سوری، نوروزی خوانی و دیگر برنامه ها برگزار می شد. امّا پس از تحویل سال خانواده ها به خانه یکدیگر می رفتند و سال نو را به همدیگر تبریک می گفتند. لازم به ذکر است که خانم های خانه انواع حلوا، شیرینی و نان برنجی( لاکّو ) درست کرده برای پذیرایی نزد میهمانان می آوردند.نوجوانان روستا برای تبریک عید حتّی به روستاهای اطراف نیز می رفتند و صاحبخانه ها به آنها دست ساخته های خود و مرغانه( تخم مرغ ) هدیه می دادند. فروشندگان دوره گرد هدایای به دست آمده نوجوانان را می خریدند و در بالای تپه ( کولَه سَر ) به فروش می رساندند. در محل تجمّع مردم( کُلَه سَر ) بازیهای مختلفی از جمله کُتَک بازی و قِیْش بازی و .... انجام می شد. هر روز صبح تا غروب در محیط بازار و اطراف آن شلوغ و سر و صدا بود؛ حال و هوای عید و جشن و شادی در رخسار مردم آشکار بوده است! به قول معروف دلخوش بودند هر چند فقر مالی داشتند! افرادی که برای اشتغال به شهرهای دیگر مهاجرت می کردند، خودشان را ملزم می کردند که در ایام عید نوروز به زادگاه خویش برگردند و با دوستان خویش روزگار را سپری نمایند.

شایان ذکر است که اهالی روستاهای اطراف، حتّی مناطق دیگر( طارم و رودبار ) به کمسار می آمدند! برخی از فروشندگان دوره گرد طارمی و رودباری نفت، زیتون و صابون و .... را در این ایام به فروش می رساندند. نفت را درون " خیک " ریخته با اسب و قاطر می آوردند و با شیشه به مردم می فروختند. 

روز 13 فروردین( سیزده بدر ) بیشتر مردم به صیقلکومه( لات= روبار کنار) می رفتند. 

  گردآوری: ابراهیم خرّم دل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۱۷
حمید باقری و امیررضا باقری.

هیچ بارانی نمی بارد ؛ مگر صفا دهد؛ هیچ گلی جوانه نمی زند ؛ مگر هدیه شود

هیچ خاطره ای زنده نمی ماند ؛ مگر شیرین باشد ؛ هیچ لبخندی نیست ؛ مگر شادی بیاورد

پس :

بگذار باران شوق بر زندگیت ببارد ؛ تا روحت را صفا دهد

گلهای عشق در دلت جوانه زند ؛ تا آنها را به دیگران هدیه کنی

خاطراتت قشنگ باشند ؛ تا همواره به یادشان بیاوری

لبخند بر لبانت نقش بندد ؛ تا شادی را بیفشانی

و بهاری بیاید تا بدانی ؛ باز هم فرصت بودن هست

 هنگام بهار است و جهان چون بت فرخار

خیز ای بت فرخار بیار آن گل بیخار
در پرتو الطاف ایزد منان،
نوروز فرخنده بر روزگار خرمتان مبارک
و
بهار شوق انگیز بر قامت سبز وجودتان شکوفه باران باد.
لب‌تان پر خنده قلبتان از مهر آکنده
دولت‌تان پاینده و نوروزتان فرخنده باد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۲۵
حمید باقری و امیررضا باقری.
براساس سروده هاى حکیم فردوسى، سیاوش فرزند کاووس شاه در هفت سالگى مادر را از دست مى دهد. پادشاه همسر دیگر را برمى گزیند، سودابه که زنى زیبا و هوسباز بود عاشق سیاوش مى شود: 

یکى روز کاووس کى با پسر 
     
نشسته که سودابه آمد ز در 
زنـاگـاه روى سیاوش بدید 
     
پراندیشه گشت و دلش بردمید 
زعشق رخ او قرارش نماند 
     
همه مهر اندر دل آتش نشاند 

سودابه در اندیشه بود تا به گونه اى سیاوش را به کاخ خویش بکشاند، دختر زیبا و جوان خود را بهانه حضور سیاوش کرده و او را فرا خواند: 

که باید که رنجه کنى پاى خویش 
     
نمائى مرا سرو بالاى خویش 
بیاراسته خویش چون نوبهار 
     
بگردش هم از ماهرویان هزار 
آنگاه که سودابه سیاوش را در کاخ خویش یافت به او گفت: 
هر آنکس که از دور بیند ترا 
     
شود بیهش و برگزیند ترا 
زمن هر چه خواهى، همه کام تو 
     
بر آرم ، نپیچم سر از دام تو 
من اینک به پیش تو افتاده ام 
     
تن و جان شیرین ترا داده ام 

سودابه پس از این که از مهر و عشق خود به سیاوش مى گوید و همزمان به او نزدیک مى شود.

ناگاه او را در آغوش کشیده و مى بوسد 
سرش تنگ بگرفت و یک بوسه داد 
     
همانا که از شرم ناورد یاد 
رخان سیاوش چو خون شد ز شرم 
     
بیاراست مژگان به خوناب گرم 
چنین گفت با دل که از کار دیو 
     
مرا دور داراد کیوان خدیو 
نه من با پدر بى وفائى کنم 
     
نه با اهرمن آشنائى کنم 

سیاوش با خشم و اضطراب و دلهره به نامادرى خود گفت: 

سر بانوانى و هم مهترى 
     
من ایدون گمانم که تو مادرى 

سیاوش خشمناک از جاى برخاسته و عزم خروج از کاخ سودابه را کرد.

سودابه که از برملا شدن واقعه بیم داشت داد و فریاد کرد و درست بسان افسانه 

یوسف و زلیخا دامن پاره کرده و گناه را به سیاوش متوجه کرد … بارى سیاوش به سودابه مى گوید که پدر را آگاه خواهد کرد: 

از آن تخت برخاست با خشم و جنگ 
     
بدو اندر آویخت سودابه چنگ 
بدو گفت من راز دل پیش تو 
     
بگفتم نهانى بد اندیش تو 
مرا خیره خواهى که رسوا کنى؟ 
     
به پیش خردمند رعنا کنى؟ 
بزد دست و جامه بدرید پاک 
     
به ناخن دو رخ را همى کرد چاک 
برآمد خروش از شبستان اوى 
     
فغانش زایوان برآمد بکوى 

در پى جار و جنجال سودابه، کیکاووس پادشاه ایران از جریان آگاه شده و از سیاوش توضیح خواست سیاوش به پدر گفت که پاکدامن است و براى اثبات آن آماده است تا از تونل و راهرو آتش عبور کند. 

سیاوش گفت اگر من گناهکار باشم در آتش خواهم سوخت و اگر پاکدامن باشم از آتش عبور خواهم کرد.

سیاوش بیامد به پیش پدر 
     
یکى خود و زرین نهاده به سر 
سیاوش بدو گفت انده مدار 
     
کزین سان بود گردش روزگار 
سیاوش سپه را بدا نسان بتاخت 
     
تو گفتى که اسبش بر آتش بساخت 
زآتش برون آمد آزاد مرد 
     
لبان پر ز خنده برخ همچو ورد 
چو بخشایش پاک یزدان بود 
     
دم آتش و باد یکسان بود 
سواران لشکر برانگیختند 
     
همه دشت پیشش درم ریختند 

سیاوش به تندرستى و چاپکى و چالاکى به همراه اسب سیاهش از آتش عبور کرد و تندرست بیرون آمد. 

یکى شادمانى شد اندر جهان 
     
میان کهان و میان مهان 
سیاوش به پیش جهاندار پاک 
     
بیامد بمالید رخ را به خاک 
که از نفت آن کوه آتش پَِـرَست 
     
همه کامه دشمنان کرد پست 
بدو گفت شاه، اى دلیر جهان 
     
که پاکیزه تخمى و روشن روان 
چنانى که از مادر پارسا 
     
بزاید شود بر جهان پادشا 
سیاوخش را تنگ در برگرفت 
     
زکردار بد پوزش اندر گرفت 
مى آورد و رامشگران را بخواند 
     
همه کام ها با سیاوش براند 
سه روز اندر آن سور مى در کشید 
     
نبد بر در گنج بند و کلید! 

این اتفاق و آزمایش عبور از آتش در بهرام شید (سه شنبه) آخر سال روى داده بود و از چهارشنبه تا ناهید شید (جمعه یا آدینه) جشن ملى اعلام شد و در سراسر کشور پهناور ایران به فرمان کیکاووس سورچرانى و شادمانى برقرار شد و از آن پس به یاد عبور سرفرازانه سیاوش از آتش همواره ایرانیان واپسین شبانه بهرام شید (سه شنبه شب) را به یاد سیاوش و پاکى او با پریدن از روى آتش جشن مى گیرند. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۵۰
حمید باقری و امیررضا باقری.